Monday, October 25, 2004


3 سرطان پاییز



3 سرطان پاییز گرفته ام.دیگ مادر بزرگ قلقل می کند.مادر بزرگ عکس قدیمیم را آن زمان که نینی بودم قاب کرده و روی تاقچه گذاشته و من دست به سینه به دیوار تکیه داده ام.هرچند دقیقه هم چند دقیقه سیگار دود می کنم.گاهی اضطراب و گاهی آرامش.هوا سرد شده و من چند لباس گرم خریده ام.
دنیای کوچکم چیز های بزرگی کم دارد که شاید اگر در پلاسکو بیشتر می گشتم پیدا می شد.
هوا هم گاه ابری ست و گاه صاف.مادر بزرگم آش میپزد.قبول باشد.قبول حق.مادر بزرگ از خانه مرا صدا می کند.باید بروم و آشی را که درست شده هم بزنم.شاید بخت من هم باز شد و اجاق کورم بینا .قاب های آهنی تهوع آورند،قابهای چوبی هم،ازتمام قاب ها متنفرم.گاهی اضطراب و گاهی آرامش.گویی قلب مرا در دیگ می پزند. دیگ قلقل می کند و مادربزرگم یک بند قر می زند.هوا این بار ابری ست.باران در راه است.بروم آشی را که درست شده هم بزنم.
شک ندارم که سرطان پاییز گرفته ام.




Comments: Post a Comment
ARCHIVE
October 2004  November 2004  December 2004  January 2005  February 2005  March 2005  April 2005  May 2005  June 2005  July 2005  August 2005 
H A 6
2 P A
H O M E
M A I L
X M L