Sunday, October 17, 2004


3 کف قهوه در نشر ثالث



3 می خوام یه مهمونی بدم ،مهمونام رو صبح تا شب گشنه نگه میدارم،آخرم خودشون رو برن یه جوری سیر کنن.
ان الانسان لفی اُس
شب برای صرف سیگار عازم پارک سر خیابون شدم.روی نیمکت یه گونی نیمه پر ،فرو رفته بود.زیر نیمکت مرد کولی روی زمین به طرز
ابلهانه ای دراز شده بود.
وقتی آروم صداش کردم خواستم دستش رو بگیرم از زور درد فریادی تو گلوش خفه شد.هی با یک نوع صدای زیر زمزمه میکرد :آی دستم
دسته راستش موقعه افتادن زیرش مونده بود. بهم یه جوری فهموند اگه کمکش نکنم به احتمال خوبی کمتر درد می کشه.
هنوز خیلی ازش دور نشده بودم که با همون صدای زیر و کوتاهش گفت :آخه ای خدا
خدا مشغول تقسیم عدالت الهی در آفریقا بود.جبرئیل سخنگوی رسمی بارگاه اینچنین بانگ کرد:بچس که هر چس دراین ماه صواب هزار گوز
پیل افکن در اون دنیا رو داره.من هم سوار بر نسیم اشراق ناگاه خود را در بین دوستان مدرن و پست مدرنم دیدم وبا بی خیالی ناشی از
شخصیت پیچیده و پخته خود هور هور به این داستان بچگانه خندیدم.
خنده های من مخ دخترهای سیاه مردۀ میز بغلی را متورم ساخته.
قهوه یا چس؟
مسئله این است.


Comments: Post a Comment
ARCHIVE
October 2004  November 2004  December 2004  January 2005  February 2005  March 2005  April 2005  May 2005  June 2005  July 2005  August 2005 
H A 6
2 P A
H O M E
M A I L
X M L