Saturday, December 04, 2004




3 از خواب می پرم.با چند نفس عمیق به حالت عادی برمی گردم.یهو بی اختیار دستم رو روی قلبم می ذارم.تو خواب تازه از دکه سیگار گرفته بودم و تو جیب پیرهنم گذاشته بودم.اعصابم خورد می شه.چقدر تو این خونه لعنتی بدون سیگار تنهام.پاهام خواب رفته.هوا چقدر سرد شده.پتو رو دور خودم می پیچم تا یه زیر پیرنی تی شرتی چیزی پیدا کنم.به نظر می آد کسی خونه نیس.همیشه همینطوریه کسی که خونه نباشه خیلی مرده و همینجوری میشه. چیزی پیدا نمی کنی که بپوشی همونطوری پتو پیچ پشت کامپیوتر می شینی روشنش می کنی و شروع می کنی به نوشتن.بعد می خوای اون چیزی رو که هستی بنویسی هی می نویسی که شاید خودش بیاد بیرون.ولی...
به همینجا ها رسیدی...
از امتحان نخونده فردا بنویسم یا ازخونه ای که قرار بفروشیم یا از سیگاری که بین انگشتام نیس یا هرچی فرقی نمی کنه .اونچیزی که میخوام بگم نیس.
هوا سرد شده .حالا دارم به مزخرفات صفحه create new postنگاه می کنم.
کتیل هم که داره کار خودش رو می کنه.
منم باید تنهایی وحشتناک این خونه قدیمی رو تنفس کنم.
دستهای بی حوصلم که به سختی از لای پتو بیرون میاد که یه کلمه تایپ کنه ولب هام که بیصدا آروم تکون می خوره
هنوز پاهام مور مور می کنه.از این بالا به پاهای منجمدم نگاه می کنم.ای بابا...
خونمون رو هم که داریم می فروشیم.احتمالا یکم چی می گن...بی خیال
باید برم دنبال کارام .باید یه چیزی بپوشم .هوا خیلی سرد شده...
فعلا


Comments: Post a Comment
ARCHIVE
October 2004  November 2004  December 2004  January 2005  February 2005  March 2005  April 2005  May 2005  June 2005  July 2005  August 2005 
H A 6
2 P A
H O M E
M A I L
X M L