Saturday, December 11, 2004




3 دمدماي صبح بود .
کاغدي جلوم بود مملو از مزخرفات در باره نسيم سرد صبح گاهي و کارهاي انجام نشده و انفجار اعصاب هايي که به نوبت تو هفته صف کشيدن ...
حدودا يه چند دقيقه رفتم يه کاري کنم
وقتي برگشتم ديدم کاغذ سفيده و هيچي ...
سفيد سفيد
با خودم گفتم لابد بردمش با خودم دستشويي و مثلا اين يه کاغذ ديگس....
رفتم يکم تحقيق و تفتيش کردم برگشتم ديدم همون کاغذ سفيد قبلي هم غيبش زده...
....
اي بابا
يعني من رواني شدم؟
نه

به نظر مي آد دنيا داره از گيج بودن ما آدما سو استفاده مي کنه .
به نظر مي آد دنيا داره از گيج بودن ما آدما سو استفاده مي کنه .


Comments: Post a Comment
ARCHIVE
October 2004  November 2004  December 2004  January 2005  February 2005  March 2005  April 2005  May 2005  June 2005  July 2005  August 2005 
H A 6
2 P A
H O M E
M A I L
X M L