Wednesday, December 01, 2004




3 اصلا می دانستید که من عاشق خاک ها ی زشت و باکره ام.آسفالت های زنگ زده زیر ناودان،پشت بام های بی انتهاو یاهر سوراخ حقیری که برای یک حشره آواره می تواند یک انتخاب باشد.هیچ فکر کرده اید حشرات چقدر در انتخاب مسیر خود مختارند؟
راز هایی دارم که خود نیز نمی دانم.راز هایم را بین چراغ های مبهم بزرگراه گم کرده ام.وجودم را باد هرزه ای بدست خودبرده است و من هنوز انگشت به دهان به دنبال راه گم شده ام میگردم.مطمئنم در بین این سطل آشغال ها ،در عمق جویهایی که حتما ناشناسی در آنها شاشیده است ، در لابلای ظهرهای کلافگی وعصرهای خستگی و شب های بیدار،درکنار تمام واژه ها ،داستان ها و تصاویر کشف شده ونشده ،توهم مریض ورویا های نا گریز من هنوز نفس می کشند،بخارشان را روی عینکم می بینم. مثل تمام هویت های غیر قابل انکار .
خاطراتی که یادم نمی آید.مانند پژواک آواز هایی که کجا شنیده ام.مثل تمام تصنیف هایی که بینهایت حرف میم است.
کلماتی چون فاصله،خط کش
جملاتی چون "خط از بینهایت نقطه..."
و در این بین چه چیز ملموس تر ازساعت های قدیمی است که بابابزرگ ها در جیب می گذاشتند و اگر هر روزهم آنها را کوک کنی باز هم در انتهای شب وقت زیاد می آوری
چه چیز ملموس تر از اضطراب، ترس یک دختر ساده است؟
چه چیز ملموس تراز ساعات طولانی تحمل کردن باد معده دوستان در ترافیک این شهر جادو شده است؟
چه لذتی دارند تاکسی های گرم ونرم
هنوز این سوال باقیست با این بدبختی چطور دیشب را راحت به صبح میرسانم در آرامش این تن؟
و هنوز اگر به آخر برسیم ، متحیریم که ما در این آسمان بی آب و علف به چه چیز آویزان و شناوریم؟
قلاب های گم شده را باید پیدا کنم،خط کش های شکسته و کوچک و بزرگ شده را هم ،


Comments: Post a Comment
ARCHIVE
October 2004  November 2004  December 2004  January 2005  February 2005  March 2005  April 2005  May 2005  June 2005  July 2005  August 2005 
H A 6
2 P A
H O M E
M A I L
X M L