3
مسیر جاده در ذهنم طی می شود
و من حاشیه سیاه و سفید ش را خاکستری می بینم
وزمان هم که..
و من باید بیرون بریزم آنچه انبار شده
سالهاست و سالهاست
از نشخوار کردنش خسته شدم
شاید یک استفراغ ، یک انفجار ساده
آرامتر ،خواهش می کنم
انتهای جاده ...
من به این انتهای بی انتها که به سرعت به آن نزدیک می شوم حس خوبی ندارم
خون من می گردد
و شریان های تصورت را تغذیه می کند.
و تو رشد می کنی
اندامت در بدنم ریشه دوانده
انگار که برای کندنت خیلی دیر باشد.
جاده به سرعت طی می شود وذهنم صدای ویلن سل می دهد.
خون من میگردد
و موتورهای جاده را تغدیه میکند .
حاشیه خاکستری جاده باد کرده و سرخ شده.
...
و من حاشیه سیاه و سفید ش را خاکستری می بینم
وزمان هم که..
و من باید بیرون بریزم آنچه انبار شده
سالهاست و سالهاست
از نشخوار کردنش خسته شدم
شاید یک استفراغ ، یک انفجار ساده
آرامتر ،خواهش می کنم
انتهای جاده ...
من به این انتهای بی انتها که به سرعت به آن نزدیک می شوم حس خوبی ندارم
خون من می گردد
و شریان های تصورت را تغذیه می کند.
و تو رشد می کنی
اندامت در بدنم ریشه دوانده
انگار که برای کندنت خیلی دیر باشد.
جاده به سرعت طی می شود وذهنم صدای ویلن سل می دهد.
خون من میگردد
و موتورهای جاده را تغدیه میکند .
حاشیه خاکستری جاده باد کرده و سرخ شده.
...