Friday, January 07, 2005




3 نور ها مانند فنر به سمتت پرتاب می شود و بر می گردند
هیچ گاه به هیچ چیز درست فکر نمی کنی
چون خوب می دانی یا نمی دانی که فکر درست مانند تمام چیز های درست معنی درستی نمی دهد
در بستری از سیالی که نمی دانی چیست
فقط به خوبی می توانی تکیه دهی
تمام پوست هایت پوست می اندازند
سپس کنترباس
وسنج ها ی آرام که نوازده هم نمی شنود
فقط حس لغذیدن آرام فلز ها روی هم
مثل رد شدن دو باد خنک در خلاف جهت هم از دو سوی صورتت
چه پیانویی می زند امشب این مرد .
مطمئنا می خواهد مرا دیوانه کند
اصلا همه می خواهند مرا دیوانه کنند
اصلا همه دیوانه اند
امشب فرصتی است برای دور خود چرخیدن
امشب به تمام پالس ها بخند
امشب در دور ترین گوشه دورافتاده با تمام دنیا دست خواهی داد و تمام دنیا را بغل می کنی .
باور کن که حقیقت دارد
تنها چیزی که تو احتیاج داری باور است نه حقیقت .
تمام تغییرات را کیبورد در تو ایجاد خواهد کرد .
به تو گفته بودم تغییر اساس ماس
وقتی نباشد یعنی بالفعل مرده ایم
می دانی من دارم هر لحظه چیز های جدیدی از سرم بیرون می کشم
درون من از بیرون تو بسیار بزرگتر است
به همین خاطر است که نمی شود مرا حل کرد
امشب گوش هایم پرواز می کنند .
در هر ضرب لرزش هر باند را با تمام وجود حس می کنم .
می دانی یک روز که با موهای وزوزی ام کنار دریا قدم می زدم
ناگهان باد موهای لخت و بلندم را به هرسو برد و آوای اغوا کننده ای از سطح امواج تبخیر شد .
و من دود گرفتم تا جایی که دیگر تمام دنیا را در منحنی های ناموزون یافتم
تا جایی که گل های باغچه کنار ویلا برایم می خواندند .
داستان ماه سرد را و پرندگان مهاجر و تو که نیستی و هیچ وقت نبودی .
هه هه و من می خندیدم و می خواستم گریه کنم و اصرار کنم
آنقدر که زمان متوقف شود
اما زمان می رفت
مثل پرنده ها ی زنده
مثل ریتم هایی که باید ادامه پیدا کنند تا من در این آهنگ غرق شوم یا شنا کنم یا هر چیز
دام دام دام دام دام دام
دام دام دام
از تو پرسیده بودم در لحن آرامم چه چیزی است؟
و تو جواب تمام سوال هایم را دادی.
مسابقه شروع شده.
قلبهامان را بالا خواهیم آورد .
تا جایی که به منحنی ها هم دهن کجی کردم .
آنجا من بودم و جاهای خالی که باید با کلمات مناسب پر می شد .
من
در گوشه ای دستانت را از گریه نجات خواهم داد و به تو تنها خواهم گفت :به من اعتماد کن .
و تو روزی خواهی فهمید که جواب تمام سوال هایت را داده ام .
اگر این دنیا هم همراه ذهن من میلرزید و مثل ذهن من دوباره درست می شد ،آن وقت زیر گوشت آرام نجوا میکردم تا بدانی به چه چیز تکیه داده ایم .
اندامت را سوار فنر های نوری کرده ای یا نه.
و در این وقت ها بود که فهمیدم بهترین درامر دنیا لزوما نباید از ضد ضرب استفاده کند .
می بینی چقدر صبور و مهربانتر از هر چیز و هر کسم من امشب
همراه با خونم از درون تمام رگ هایم می وزم
و موهای لخت و بلند تمام دختران زیبا رو را باخود خواهم برد و در عوض آن به صور تهاشان خنکی هدیه می دهم
زیر گوش تمام گل ها آرام زمزمه خواهم کرد که زنده هستند و خوش صدا
پرندگان در حال پرواز به سقف مانیتور آویزان می کنم
و عینکم را فنری می کنم .
و اینقدر آب در گلویت میریزم که هیچ وقت خشک نشود.
و تو تنها داد می زنی : که نمی دانم
و تو تنها داد می زنی : که نمی دانم.
و لحن من هم تغییر می کند و همراه با تو فریاد می زنم
و مانند تو ، دوباره جواب تمام سوالهایت را مید هم .
ودستان قرمزت را در دست می گیرم و دیگر هرگز ماه سرد را لمس نخواهیم کرد.
حتی اگر باز هم آن را لمس کردیم.



Comments: Post a Comment
ARCHIVE
October 2004  November 2004  December 2004  January 2005  February 2005  March 2005  April 2005  May 2005  June 2005  July 2005  August 2005 
H A 6
2 P A
H O M E
M A I L
X M L