Sunday, February 27, 2005




3 اتوبوس ها ساعت 10 شهر را ترک کردند.
کاشی های پیاده رو هم که پرواز نمی کنند.
ویترین ها هم کم کم تاریک می شوند .
و ساق های سرد جای خود را به ثانیه های سرد میدهند.
دستهایت در جیبت گرم شده اند و نوبت سیگار بعدیس.
گردن مسافر کش ها می چرخد.
و رخوت روی تخت های خنک دراز کشیده.
و گربه ها زیر گرمای ماشین هایی که تازه پارک شده اند خمیازه می کشند .
بوی چوب سوخته از آنطرف میدان بلند می شود.
بوی سوختن چوب چقدر ملموس و واقعیس .
مردم قدم های خسته اشان را به امید چه تند تر بر میدارند؟
ولی من باید به برنامه امشب فکر کنم که جور صبح شود بهتر است.
چه نشئه ای بسازم از این کالبد پلاسیده که نور صبح کورش نکند.
چند نفر دوس دارند بخوابند و نمیرند و دیگر بیدار نشوند.


Comments: Post a Comment
ARCHIVE
October 2004  November 2004  December 2004  January 2005  February 2005  March 2005  April 2005  May 2005  June 2005  July 2005  August 2005 
H A 6
2 P A
H O M E
M A I L
X M L