Wednesday, February 09, 2005




3 در حالي که فکم قفل شده بودو مرا داستان عجيبي از ميان کوچه گذر مي داد
آنقدر به خدا و رهگذران ترسناکش خنديدم
که وقتي احساس به بدنم برگشت
خودم هم کف کرده بودم .


پ ن:بعضي از چيز ها آنقدر واقعيتند و آنقدر محض که غير قابل باورند
ذهن ما به توهمات نسبي عادت کرده است.


Comments: Post a Comment
ARCHIVE
October 2004  November 2004  December 2004  January 2005  February 2005  March 2005  April 2005  May 2005  June 2005  July 2005  August 2005 
H A 6
2 P A
H O M E
M A I L
X M L