3
در حالي که فکم قفل شده بودو مرا داستان عجيبي از ميان کوچه گذر مي داد
آنقدر به خدا و رهگذران ترسناکش خنديدم
که وقتي احساس به بدنم برگشت
خودم هم کف کرده بودم .
پ ن:بعضي از چيز ها آنقدر واقعيتند و آنقدر محض که غير قابل باورند
ذهن ما به توهمات نسبي عادت کرده است.
آنقدر به خدا و رهگذران ترسناکش خنديدم
که وقتي احساس به بدنم برگشت
خودم هم کف کرده بودم .
پ ن:بعضي از چيز ها آنقدر واقعيتند و آنقدر محض که غير قابل باورند
ذهن ما به توهمات نسبي عادت کرده است.