Sunday, February 13, 2005




3 دختر به پسر لبخندی حاکی از رضایت زد و پسر هم خندید.
مجسمه ها به فروش رسیدند.
پسر مات و منجمد ،به دختر خیره شده بود .
دخترک ،روبروی حضار و خریداران ،مجسمه اش را بلند کرد و از فرط شادی می خندید.
در روز انتخاب بهترین مجسمه نام دختر خوانده می شود و پسر کمی تعجب می کند چون دختر که اهل مجسمه سازی نبود .
پسر هم در این مسابقه شرکت می کند و مجسمه گچی پسری را می سازد با لباسها و کفشهای پاره که بیخیال دستانش را در جیبهایش کرده و قدم می زند .
در دهکده اعلام می شود یک مسابقه در رشته نقاشی و مجسمه سازی برگزار می شود و آثار هنری را به نفع خانواده های بی سرپرست به فروش می رسانند.

به پسرمی گوید هیچ گاه این مجسمه را از خود دور نخواهم کرد .
دختر محو طرح بی نظیر مجسمه می شود و اینکه پسر با چه ظرافتی او را و تمام جزییاتش را به نمایش درآورده است.مخصوصا در مجسمه کوچکتری که در دست مجسمه بزرگتر است.میدانست پسر در مجسمه سازی مهارت دارد اما نمی دانست تا این حد .
پسر با اشتیاق تمام مجسمه را در روز تولد دختر به او هدیه می دهد.
حال دو روز است که تراشیده است و ترا شیده اس. و مجسمه کامل شده .مجسمه تصویر دوستش است که در دستان خود مجسمه کوچکتری را بالا برده و می خندد.این مجسمه کوچکتر نیز مجسمه همان دختر است .
در اتاق را قفل می کند و شروع می کند به تراشیدن و تراشیدن و تراشیدن
وارد اتاق کوچکش می شود و نگاهی به قطعه چوب کلفتی که روی میز افتاده می کند .وسرش را میخاراند .
پسر خیلی دیر زمان تولد را می فهمد .


Comments: Post a Comment
ARCHIVE
October 2004  November 2004  December 2004  January 2005  February 2005  March 2005  April 2005  May 2005  June 2005  July 2005  August 2005 
H A 6
2 P A
H O M E
M A I L
X M L