3
من بدنیا آمدم در خانواده ماهیگیران .
هر روز را را سوار شتر می شدند و صحرا ها را به دنبال دریا ها می نوردیدند.
و شب ها ستاره را به هم می چسباندند و قلعه حیوانات بازی می کردند.
رییس فبیله می دانست تنها راه بازنماندن رفتن است .
تور رویا میبافتند منجمان اما برنده ماهی های لغزان دریا بودند که
آزادانه به هیچ خشکی غیر ملموسی دل نمی بستند .
بعد از خواب می پری می بینی امشب هم غذا ماهیس .
آرزو می کنی کاش رییس قبیله بودی ...
هر روز را را سوار شتر می شدند و صحرا ها را به دنبال دریا ها می نوردیدند.
و شب ها ستاره را به هم می چسباندند و قلعه حیوانات بازی می کردند.
رییس فبیله می دانست تنها راه بازنماندن رفتن است .
تور رویا میبافتند منجمان اما برنده ماهی های لغزان دریا بودند که
آزادانه به هیچ خشکی غیر ملموسی دل نمی بستند .
بعد از خواب می پری می بینی امشب هم غذا ماهیس .
آرزو می کنی کاش رییس قبیله بودی ...