Saturday, March 12, 2005




3 پل دوچرخه رو به دیوار تکیه داد . یه راس رفت خونه همسایه.
دختر همسایه داش پستون های خانوم ماریوت رو از جا می کند .
پل گفت خانوم ماریوت پدرم گفت اگه تا آخر این ماه اجاره تون رو ندین از خونه می ندازتتون بیرون .
خانوم ماریوت با لحن همیشه مودبانه ش گفت به آقای بویل بگو مثل ماه پیش میام حضورا تو دفتر بهشون می دم.
پل گفت چن ماهشه؟
خانوم ماریوت جواب داد که13 سالشه.ببین چه به به چه چه ی می کنه؟ تو هم شیر می خوای پل؟
پل گفت ممنون و رفت سوار دوچرخه شد و پرواز کرد.

خانوم ماریوت رف تو گنجه سراغ وسایل حاج حسین :
یه قران معطر و چندتا تسبیح کربلا
و یه جانماز و یه پیشونی بند بلند قرمز که روش نوشته شده بود یا زهرا....!
وصیت نامه حاج حسین رو باز کرد و زار زار گریه کرد.
بوی حاج حسین زیر زمین رو بر داشته بود.
پیشونی بند خیس شده بود .
دستش رو که به ته گنجه رسوند یهو یه چیزی مثل دست گیره به دستش گیر کرد .دست گیره رو که کشید یهو یه در بروی پشت بام بروش باز شد .
آقای بویل داش برفا رو پارو می کرد ، پل هم با دختر خانوم ماریوت غرق تو برف بودن و برف بازی می کرد .
خانوم ماریوت که تازه از خواب بیدار شده بود و نشئه نشئه اومد ه بود بالا ،
به بچه ها بگو کمتر سر و صد ا کنن .
بعدشم حیاط رو جارو بزن .
بویل با لحن همیشه مودبانه ش گفت :چشم .
خانوم ماریوت رف که ادامه خوابش رو ببینه .
یاد حاج حسین افتاد که که چطوری تو زیر زمین از کون می کردش.
یه یا زهرا میگفت و خشک خشک می کرد تو و دستاش رو هم می گرفت جلوی دهن خانوم ماریوت که یه وق نامحرما صداش رو نشنون .
یاد او ن وقتایی که کیر حاج حسین رو از جا می کند . چه به به و چه چهی می کرد .
حاج حسین قبل از انقلاب ، زمان محمد رضا شاه پدرپفیوز پول پارو می کرد و زن و بچش غرق تو پول بودن..
اما به خاطر خدا انقلاب کرده بود و رفته بود به جنگ و مرده بود یعنی شهید شده بود..
پشت دفتر آقای بویل یه اتاق کوچولوی مر موز وجود داش که یه تخت دونفره توش دراز کشیده بود و یه کمد توالت سرپا می شاشید . .
تو کمد پر از عطر های معطر پاریسی بود که فرانسوی بودن .
ماریوت منتظر بود که آقای بویل مشتری هاش رو رد کنه.
یه هد بند سیاه پیدا کرد که روش نوشته شده بود .
...fuck the lovers....love the fuckers...
همین طور که داش روی هد بند رو می خوند .
آقای بویل وارد اتاق شد .
ماریوت هد بند رو بین پاهاش برد و شروع کرد به مالیدن.
آقای بویل تحملش تموم شد و پرید روش و...
وقتی کارشون تموم شد خسته و تنها هردو یه گوشه افتاده بودن .
ماریوت به دردی که داش فکر می کرد .
به اینکه کاش مستاجر بدبختی نبود که مجبور باشه برای اجاره خونه به آقای بویل کون بده .
به اینجای داستان که رسید خیلی به نظرش مسخره و خنده دار اومد .
خب خالا که رویاش دس خودش بود .
یه لحظه دلش خواس که بویل رو جر بده و تیکه تیکه کنه .
رفت بالا و داد زد سرش که بویل احمق هنوز داری برف پارو می کنی ....سریع تر ...باید حیاط رو هم بشوری .
بویل با همان لحن همیشه مودبانه اش جواب داد : چشم.
بچه ها از برف بازی کردن خسته شده بودن و خیره به خانوم ماریوت نگاه می کردن .
خانوم ماریوت داد زد چیه چرا اینطوری دارین به من نگاه می کنین .
اصلا چه معنی داره دخترو پسر با هم بازی کنن. دست مریم رو گرفت و بردش پایین . و دوباره رو تخت افتاد .
یه چیزی این وسطا جابجا شده بود .
چه چیزی خانوم ماریوت رو اذیت می کرد.
اینکه دلش می خواس یه قدرت برتری به و حشیانه ترین شکل ممکن بکندش و بعدشم ناراحت بود که چرا دلم می خواد و باید خار بویل رو گایید .
هیچ تعجبی نداش اگه می رف زیر زمین و میدید مریم قشنگترین لباساش رو پوشیده
و بوی شهوتناکی از بین موهای سیاهش بلند می شه و داره می شاشه تو گنجه به وسایل حاج حسین .
تا به خودش اومد دید هر چی مریم رو صدا می کنه مریم جوابش رو نمی ده .
انگار که مریم واقعا صداش رو نمی شنید ...
بعدشم پل اومد تو زیر زمین و یه چوب خونی دستش بود .
جسد باباش رو هم کشید و انداخت تو زیر زمین .
خانوم ماریوت پرید و بویل رو بغل کرد و زار زار گریه کرد .
پل گفت شما ها شاید هم حق داشتید که روانی باشین.
شما ها شاید حق داشتین تو رویا هاتون هم احساس گناه بکنین .
شاید چاره ای نداشتین جز اینکه از خودتون و تمام اونچیزیکه بودین متفر باشین .
ولی دارین مسری می شین .باید از بین برین .
جهنم واسه کسایی که به جهنم فکر می کنن .
بعد هم دست مریم رو گرفت زیر زمین رو آتیش زدن براشون هم مهم نبود حق با آتیش زیر زمینه یا برف رو پشت بوم ؟.
بعدشم پل دوچرخه رو از کنار دیوار برداشت و با مریم رفتن به دو چرخه سواری.


Comments: Post a Comment
ARCHIVE
October 2004  November 2004  December 2004  January 2005  February 2005  March 2005  April 2005  May 2005  June 2005  July 2005  August 2005 
H A 6
2 P A
H O M E
M A I L
X M L