Tuesday, March 15, 2005




3 بیایید چند اپیزد باهم باشیم .



از سرما آستینهاش روی دستاش می کشید یا از چی؟
مثل اسکل ها اسباب بازی می خواستم ولی حرف زدن یادم رفته،
برگشتم به اولین روز...و گریه کردم ...تا جایی که می تونستم خالی شم .
ولی هنوز هم پرم
چون هنوزم حرف زدن بلد نیسم
.
#
#
#

-خب لباسات ورداشتی...؟
کمد درش قفل بود...
درش
درش قفل....
هِ هِ هِ ....ه
-آروم باش باش راحت باش کسی غیر من این جا نیس
دستت رو بده .

-من می ترسم .
من می ترسم...ما جایی نداریم که بریم....هر جا برم پیدا م می کنه...
هر جا برم پیدا می شم...هِ هِ هِ هر جا برم پ پی دا پیدا می شم

_نگران نباش .میریم خودمون رو میزنیم ب اون راه .
هیچ جا وای نمی سیم

_من می ترسم .ببین اینجا رو .ب ب ببین اینجارو.
من حتی از سایش هم می ترسم.
از صدای قدم هاش . من نمی تونم بیام . من دارم می ترکم.چی کار کنم .

-بکشیمش؟(هه هه...

_هه هه هم تو دیوونه ای
دیوونه شدی...

_ولی تو هنوز می ترسی؟ باور کن به دیدن این لبخند می ارزید.
پاشو بریم کمدو بشکنیم .


#
#
#


مانیتور تنها همدمم بود .
دلم خوش بود به عکس هایی که می دیدم .
تا اینکه کامپیوترم خراب شد . بردمش بیمارستان.
فکر میز کامپیوتر خالی .
صدای فن اتاق انتظار و پرستار های چاقی که هیچ کدام زیبا نبودند. ولی بد بختانه آدم بودند .
شاشم گرفت و رفتم دستشویی .
توی آینه به جدا شدن انگشتام از کف دستم نگاه کردم و قیافم که هیچ تشابهی با مانیتور نداش.
جیق زدم.تا جایی که خون تمام دهنم رو گرفت و پرستار های چاق سراغم آمدند و مرا به اتاق سفیدی بردند و
گفتند درین اتاق انتظار بازی کن تا مانیتور برگردد .
اتاق مثل یه دشک بزرگ بود و به در و دیوار کوبیده شدن را میطلبید .
چه حالی میده این درو دیوار یا پستونای گنده خانوم پرستار بترکه، یا من هم رنگم بشه مثل گچ
از خوردن به در و دیوار همینطوری لذت ببرم تا و قتی مانیتور برگرده !

#
#
#


هری رفیقم بود .
دوران دبستان .
احمق فک می کرد خوشگل ترین چشمای دنیا رو داره .
خوشگل ترین آدم دنیا هم آدمیی که چشمای خوشگلترینی داشته باشه .
بعدش که فهمید کلا اینجوری نیس به این فکر می کرد که
خوشگل ترین چشمای دنیا رو نداره
در عوض خوشگل ترین آدم دنیا آدمی نیس که چشمای خوشگلترینی داشته باشه
...
الان هم برام مهم نیس که هری به چی فک می کنه !
چن وق پیش اصغر بچه باز می گفت اونقدر عقده ای شد هری که زد ه تو خط جادوگری و این کسشرا
....لابد هم هنوز هم داره به کتاب ترین های کتابخونه دبستان فک می کنه....
از هری عنم میگیره...OK؟


#
#
#


مادمازل من خیلی خیسم !
هوله من کوش
...
اینجا یه استخرِِ که ما راه رفتن توش رو بلد نیسیم .
تا بیای یه سیستم چهار دست و پا بذاری خفه میشی .
بعد یه نگاه به او طرف دنیا می کنی ..می بینی که
کنترل تلویزیون از دست مادمازل شیوید می افته و سگش می پره و براش میاره ...
مادمازل میگه مرسی عزیزم
و کمی اونورتر یه پیرمرد حشری داره از لب پنجره لای پاهای مادمازل شیوید رو دید می زنه
مادمازل 16 ساله هم هی پاهاش رو جابجا و باز تر می کنه و بیشتر می خنده .
مادمازل موبایل و چاقو واسلحش رو به کمر بندش می بنده و دو باره کنترل رو یه گوشه پرت می کنه و میره تا برای من غذا بگیره .
منم حال می کنم که گشنگیم داره حل می شه .
می رم با توپ ها یکم ورجه وورجه می کنم .
وقتی برمی گرده، سگ کنترل رو میده دسش
مادمازل میگه مرسی عزیزم
بهم می گه چجوری بلد چی کار بکنه و چه تفریحی داره که بری رو اعصاب پسرای پپه.
کدوم دختر بی دست و پا می خواد بگه نه ...
بعد همین طور که غذا می ریزه .
تعریف می کنه چقدر ازینکه جوونه و احمق و کله شق ، داره لذت می بره .
از پسری می گه با مو های کوتاه و قد بلند و لباس های مردانه که کنارش احساس امنیت کرده.
فردا میبینش درحالی که داره گوش مادمازل شیوید رو میبلعه .
می پری کله ت می خوره به شیشه آکواریوم .
مادمازل میگه این دلفین خونگی منه .
یواش یواش توهماتت ازبین میره و می فهمی یه بچه دلفین باهوش بودی که فکر می کردی آدمی ؟

شایدم هری باید بیاد با چوب جادوش ...هان؟


مادمازل من خیلی خیسم !
حوله من کوش
...


Comments: Post a Comment
ARCHIVE
October 2004  November 2004  December 2004  January 2005  February 2005  March 2005  April 2005  May 2005  June 2005  July 2005  August 2005 
H A 6
2 P A
H O M E
M A I L
X M L