Wednesday, March 23, 2005




3 لحظه ای صدای اسپیکر ها قطع می شود.
گاهی دنیا لحظه ای از نفس می افتد .
برای لحظه ای همه چیزها سا کت و سا کن و ث ا ب ت به تو نگاه می کنند.
انگار تمام جرم سنگینش متوجه توست .
انگار نوبت توجه کردنش به توست .
گاهی آرام قسمت های مبهم و موهومش را هم در گوشه ای از قاب گذاشته.
ولی معمولا اینقدر منگ و سنگین می شوی که نمی بینی .
گاه ترغیبت می کند که ببینی .
مانند فاحشه ای که گوشه های بکر جسمش را نذر چشم های کنجکاو می کند .
بعد حس می کنی چیز های ارزشمندی داری.
در کنار تمام بدحسابی ها سر وسری با زندگی داری .
بعد معمولا آرام روی تخت خواب می خواباندم.

فیش.


Comments: Post a Comment
ARCHIVE
October 2004  November 2004  December 2004  January 2005  February 2005  March 2005  April 2005  May 2005  June 2005  July 2005  August 2005 
H A 6
2 P A
H O M E
M A I L
X M L