3
13 روایت از داستان لبخند لنگه کفش ها
روایت اول:
داستان از همین جا ها شروع شد . از همین ثانیه های موهوم . شما چیزی به خاطر می آورید؟
شما چی؟نه بغل دستیتان . آها.چیز بامزه ای نیس .مثلا همین دیروز بود که من باخودم فکر می کردم کاش شکم این خانوم یک راه مخفی داشت و ما میرفتیم و در کافی نت نت داخل شکمش چت چت چت می کردیم با یه دختر شکم برآمده دیگر.
تا به حال با پدرتان دعوا کردید . با روحش چی ؟ شما چی؟ نه بغل دستیتان نه ، خود شما.
تا به حال حس کرده اید که می خواهد وجودتان را تسخیر کند .
انگار که خانه خودش است و ...
تا به حال روح دیده اید؟
تا به حال با آنها بازی کرده اید ؟
تا به حال با آنها زمان سپری کرده اید ؟
از خودم می پرسم .
حق دارید . اگر ارواح گذشتگانتان ، برای یک بار شما را له می کردند ، می فهمیدید که من خزعبلات ادبی سرهم نمی کنم .
پدرم هم روزی جنگیده ؟
این وسط ها نام مادر جا ماند .مادر زن است و زن یعنی حیوان گریان یا خندان ؟
نمیدانم .
نوع خانگیس بیشتر تا مثل مرد وحشی تر .
مادر یعنی نیاز .
یعنی فاصله و قدم هایی که برداشته می شوند از سر نیاز با لنگه کفش های خندان !
13 روایت از داستان لبخند لنگه کفش ها
روایت اول:
داستان از همین جا ها شروع شد . از همین ثانیه های موهوم . شما چیزی به خاطر می آورید؟
شما چی؟نه بغل دستیتان . آها.چیز بامزه ای نیس .مثلا همین دیروز بود که من باخودم فکر می کردم کاش شکم این خانوم یک راه مخفی داشت و ما میرفتیم و در کافی نت نت داخل شکمش چت چت چت می کردیم با یه دختر شکم برآمده دیگر.
تا به حال با پدرتان دعوا کردید . با روحش چی ؟ شما چی؟ نه بغل دستیتان نه ، خود شما.
تا به حال حس کرده اید که می خواهد وجودتان را تسخیر کند .
انگار که خانه خودش است و ...
تا به حال روح دیده اید؟
تا به حال با آنها بازی کرده اید ؟
تا به حال با آنها زمان سپری کرده اید ؟
از خودم می پرسم .
حق دارید . اگر ارواح گذشتگانتان ، برای یک بار شما را له می کردند ، می فهمیدید که من خزعبلات ادبی سرهم نمی کنم .
پدرم هم روزی جنگیده ؟
این وسط ها نام مادر جا ماند .مادر زن است و زن یعنی حیوان گریان یا خندان ؟
نمیدانم .
نوع خانگیس بیشتر تا مثل مرد وحشی تر .
مادر یعنی نیاز .
یعنی فاصله و قدم هایی که برداشته می شوند از سر نیاز با لنگه کفش های خندان !