من علاقه ای ندارم خیلی خاص باشم و دلم برای هیچکی تنگ نشه...
بیا دور هم یه زیارت عاشوورایی ، متالیکایی ،آناتمایی ،...میخونیم.
بعد هم کفی ها رو از شرتمون درمیاریم بیرون...
با صدای چی؟
با صدای کون
Sunday, February 27, 20053
سخت نگیر.
من علاقه ای ندارم خیلی خاص باشم و دلم برای هیچکی تنگ نشه... بیا دور هم یه زیارت عاشوورایی ، متالیکایی ،آناتمایی ،...میخونیم. بعد هم کفی ها رو از شرتمون درمیاریم بیرون... با صدای چی؟ با صدای کون 3
دلم فرفره می خواهد و قهرمان و دختری آوازه خوان در غرب وحشی
و جویدن گلوی حکام ستمگر در عهد میتی کامان وآتاری با جویستیک ها سالم در تابستان های بیکاری وشرکت همراه مولکول های آب در چرخه کتاب علوم و در رفتن از زندان آلکاتراز با شیوه های محیرالعقول و کمک به پدربزرگ مرحوم در تهیه یا نظافت چوب سیگار و مسافرت گله ای با اتوبوس یا قطار و گم کردن دمپایی در دریا و بوسیدن آدم های مهربان و چاق مخصوصا اگر کچل باشند. دید زدن محتویات حمام از همان سوراخی که درست کرده بودم. دکتر بازی به با تخلیص و تصرف در داستان های ژول ورن. و... واقعا چیزهای بزرگی هستند؟ 3
اتوبوس ها ساعت 10 شهر را ترک کردند.
کاشی های پیاده رو هم که پرواز نمی کنند. ویترین ها هم کم کم تاریک می شوند . و ساق های سرد جای خود را به ثانیه های سرد میدهند. دستهایت در جیبت گرم شده اند و نوبت سیگار بعدیس. گردن مسافر کش ها می چرخد. و رخوت روی تخت های خنک دراز کشیده. و گربه ها زیر گرمای ماشین هایی که تازه پارک شده اند خمیازه می کشند . بوی چوب سوخته از آنطرف میدان بلند می شود. بوی سوختن چوب چقدر ملموس و واقعیس . مردم قدم های خسته اشان را به امید چه تند تر بر میدارند؟ ولی من باید به برنامه امشب فکر کنم که جور صبح شود بهتر است. چه نشئه ای بسازم از این کالبد پلاسیده که نور صبح کورش نکند. چند نفر دوس دارند بخوابند و نمیرند و دیگر بیدار نشوند. Saturday, February 26, 2005Thursday, February 24, 20053
فعلن هيچي ندارم بگم در نتيجه بهتره کسشر نگم.
چند تا داستان طولاني هم هس که حوصله تايپ کردنشونو ندارم. يه چن روز ميرم بميرم. Tuesday, February 22, 20053
انگار تنها راه شناسايي رفقا آزمايش ژنتيک گرفتن از انها و پدرانشان است.
بعضي ها ،خيلي نهفته اند کس کش ها . n سال طول مي کشد بفهمي يارو چقدر حرامزاده اس . Monday, February 21, 20053
حسین پارتی چه می چسبه...
من عاشق این ایام لله هستم. اتفاقا یه فیلم جالب هم تهیه کردم که چند دقیقش اختصاص داره به بسمل کردن یک گاو در روز عاشورا . حالا وق شد می ذارمش اینجا که شما هم لذت ببرین. Tuesday, February 15, 20053
IF I SEE THE MORNING HOURS I'LL HAVE ONE MORE YESTERDAY TAKE LIFE FROM TOMORROW CAUSE I'VE BURNED OUT MY TODAY IF I GET UP TO THE TOP I KNOW I'LL JUST GO BACK DOWNHILL GOTTA' TERMINAL FUTURE AND IT'S TIME TO WRITE MY WILL DOWN ANOTHER GLASS OF COURAGE AND A SHOT OF THORAZINE AIN'T GOT NO LAST WORDS TO SAY YELLOW STREAK RIGHT UP MY SPINE THE GUN IN MY MOUTH WAS REAL AND THE TASTE BLEW MY MIND IN A BLACK TIE AND STRAIGHT JACKET MAN I'M GONNA TRY AGAIN DEMITASSE OF ARSENIC TRY ON THIS TIE NEVER MIND THE TREE THERE IS ONLY DEATH AND DANGER IN THE SOCKETS OF MY EYES A PLAYGROUND OF ILLUSION NO ONE PLAYS THEY ONLY DIE THERE'S A PRISON IN MY MIND AND THE BARS ARE GONNA BREAK I'M AS MAD AS A HATTER AND STRUNG OUT JUST THE SAME TAUNTING RIGOR MORTIS I FEEL IT DRAW ME IN Monday, February 14, 20053
آره
بعد فکوس آروم از روی برگه اخراج از دانشگاه میره روی پوتین های سربازیم بعدش هم روی تخمای خندانش در نهایت هم فیلم رو با یه لانگ شات از کیرم تموم می کنیم. Sunday, February 13, 20053
دختر به پسر لبخندی حاکی از رضایت زد و پسر هم خندید.
مجسمه ها به فروش رسیدند. پسر مات و منجمد ،به دختر خیره شده بود . دخترک ،روبروی حضار و خریداران ،مجسمه اش را بلند کرد و از فرط شادی می خندید. در روز انتخاب بهترین مجسمه نام دختر خوانده می شود و پسر کمی تعجب می کند چون دختر که اهل مجسمه سازی نبود . پسر هم در این مسابقه شرکت می کند و مجسمه گچی پسری را می سازد با لباسها و کفشهای پاره که بیخیال دستانش را در جیبهایش کرده و قدم می زند . در دهکده اعلام می شود یک مسابقه در رشته نقاشی و مجسمه سازی برگزار می شود و آثار هنری را به نفع خانواده های بی سرپرست به فروش می رسانند. به پسرمی گوید هیچ گاه این مجسمه را از خود دور نخواهم کرد . دختر محو طرح بی نظیر مجسمه می شود و اینکه پسر با چه ظرافتی او را و تمام جزییاتش را به نمایش درآورده است.مخصوصا در مجسمه کوچکتری که در دست مجسمه بزرگتر است.میدانست پسر در مجسمه سازی مهارت دارد اما نمی دانست تا این حد . پسر با اشتیاق تمام مجسمه را در روز تولد دختر به او هدیه می دهد. حال دو روز است که تراشیده است و ترا شیده اس. و مجسمه کامل شده .مجسمه تصویر دوستش است که در دستان خود مجسمه کوچکتری را بالا برده و می خندد.این مجسمه کوچکتر نیز مجسمه همان دختر است . در اتاق را قفل می کند و شروع می کند به تراشیدن و تراشیدن و تراشیدن وارد اتاق کوچکش می شود و نگاهی به قطعه چوب کلفتی که روی میز افتاده می کند .وسرش را میخاراند . پسر خیلی دیر زمان تولد را می فهمد . 3
تجربه نشان داده با سيگاري ها بهتر كنار مي آيم .
مي شود تا حدودي تعميم داد براي وجود يك ارتباط حدئقل يك سيم يا يك وجه اشتراك لازم است . بعله ... به اين ترتيب است . 3
آدم ها هرچقدر به درد بخورتر باشند
شكل هاي عجيب غريب تري دارند . و طول مي كشد آدم با شكل هاي جديد كنار باييد. اين يك اصل كليس . * با تشكر از كساني كه معني شكل را قيافه برداشت كردند. شما در مسابقه برنده شديد و لازم نيس ديگر اينجا تشريف بياوريد. 3
چايي را بايد سرد نوشيد
تا تلخيش با هيچ قندي از ميان نرود يعني ذاتش را بنوشي و گول داغيش را نخوري آنهم ايشكلي : هورورورت چه چسبيد 3
امروز كه سر مي زديم به اين طرف و آن طرف متوجه شديم به جندگي شهره خاص و عام شده اي
عيبي ندارد . اكثر زنان بزرگ كه تاريخ را عوض كرده اند جنده بودند. مثل مارگارت تاچر ، اوشين ،سكينه سه پستون و... Saturday, February 12, 2005Friday, February 11, 20053
یک چیز هایی این سو و آن سو می روند
و من تلاش می کنم که فردا را به خاطر آورم . در این میان صورت باد کرده مادرم را می بینم که با وحشت و شرم از کنار من رد می شود. و همه به من طور دیگری نگاه می کنند . از همه می پرسم موهایم مرتب است مرا با نام دیگری خطاب می کنند و می گویند آری . کسی اینجا نزدیک نیست . بجز سایه مادرم که با صورتی باد کرده این اطراف قدم می زند. هر شب خواب می بینم که کودکی باغچه مان را می کاود . مادرم مدتیس مریض شده . دکتر ها جوابش کرده اند . درخت های باغچه مان همگی در حال پوسیدند . از روز اولی که مادر جلوی آینه توالت استفراغ کرد لکه های خون روی آینه باقیس . من چندشم می آید حتی نگاه کنم چه رسد به اینکه تمیزش کنم. دستانم چرا خاکیس؟ این های هوی باد چرا دست از شیار های خانه ما بر نمی دارد . چرا موهایم نمی خوابد ،من از موی پف کرده بدم می آید . مادر روز ها را کنار باغچه قدم میزند و هر وقت حالش بهم میخورد در باغچه خون بالا می آورد. سهم من کجای این باغچه است . من کدام افعال را صرف می کنم. خواب می بینم کودکی باغچه را می کند و یک مغز کوجک میابد زیر خاک. از وحشت موهایش سیخ می شود. مادرش اورا کتک میزند . آنقدر که این خاطره را از یاد ببرد . سال ها طول می کشد که کودک بفهمد که اعضای خانواده اش از چه بیماری عجیبی رنج می برند . چرا پدرش را سوزاندند . یک تسبیح در دستان سرد جسد مادر خواهد لغزید . و من را ثانیه به ثانیه غرق خواهد کرد در این روزها. درخت ستبری در باغچه سر برآوره و شکوفه هایش جنین هایی هستند که در های هوی باد روی درختان تاب می خورند . میگریند و می خندند و می ریزند و می رویند. مادر با آن کله بزرگ و مهربانش خشک شد . و من دلم می خواهد سالها گریه کنم . سالها طول خواهد کشید که بفهمم موهایم پف نکرده اند ،کله ام باد کرده است که سایه ام اینقدر نا معقول است. در گوشه باغچه خون بالا می آورم و دوباره به قدم زدن ادامه می دهم . اهمیت هم نمی دهم که مردم خاکسترم را چه صدا می کنند و کجا میریزند وفرزندم باغچه را به دنبال چه چیزی می کاود. فقط قدم میزنم و مثل تمام چیز های عادی به این سو و آن سو می روم. 3
کسی از مری لارنت خبری ندارد.
مرد روستایی لازم نیس از من بترسی . من نمی خواهم مری را به معبد برگردانم . خواهش می کنم نشانیش را به من بدهید . به من گفته اند به این قریه آمده است . مری فریادم را می شنوی . تظاهرات ها تمام شده . شهر امن و امان است. حکومت به دست بی خیال ترین لایه های طبیعت افتاده است . صدایم را می شنوی منم مارکوس خادم معبد . ظلم و ستم تمام شد ، اکنون تنها بوی زباله هاس که بیداد می کند . بیا ببین با یک شورلت 1983 به دنبالت آمده ام . یادت هس آن روز که از معبد می گریختی چه قول و قراری گذاشتیم . مرد روستایی به من گفته اند مری در این منزل است . مری آواز های جدیدی یاد گرفته ام . تمام طول راه جشن خواهیم گرفت . من تا ابد در کنارت خواهم بود . دیشب خو اب دیدم امروز طبیعت به ما بهترین هدیه اش را ارزانی خواهد داشت . لازم نیس از پدرت شرمسار باشی . لازم نیس از هیچ چیز شرمسار باشی. ناگهان مری و چشمهای آبی وشکم برآمده اش در کنار در ظاهر شدند . تا مارکوس خواست که به سمت در حرکت کند چوب پیرمرد روستایی در برابر خود دید . نگاهی به شکم برآمده مری کرد و چهره مبهمش و مسیر نور ها که از داخل کلبه روستایی مماس بربدن مری اورا یاد کلیسا ها می انداختند . و اینکه الان مردم شهر میریزند اینجا و در حالی که پیرمرد روستایی را با شیوه های عجیب خود می پرستند به او رحم نخواهند کرد. مردم شهر مثل موش های مسخ شده آرام آرام از خانه ها بیرون آمدند .به طرف مار کوس حرکت کردند . مار کوس سوار شورلت شد و1982 فلوت از پنجره به مردم قریه هدیه داد و به طرف آینده نامعلوم خود حرکت کرد . دهکده را دور زد کنار بتکده ایستاد و فریاد زد : "موش ها ترسو تر و نادان تر و وحشی تر از آنند که فلوت زدن یاد بگیرند مری آواز های جدیدی یاد گرفته ام . تمام طول راه جشن خواهم گرفت . تا ابد در کنارم خواهی بود . دیشب خو اب دیدم امروز طبیعت به ما بهترین هدیه اش را ارزانی خواهد داشت . لازم نیس از پدرت شرمسار باشی . لازم نیس از هیچ چیز شرمسار باشی." 3
با سلام خدمت تام یورک خواننده بیسواد گروه ردیوهد
متاسفانه شما زبان نگلیسی را خوب و درس بلد نیستید و از زبان مادری تنها برای تملق گویی استفاده می کنید.پیشنهاد ما برای شما اینس که در آلبوم های بعدی بیشتر فحاشی کنید و زبان مادریتان را بهتر شعر کنید و برای خایه مالی از زبان شیرین فارسی با نوشتار فینگیلیش استفاده کنید. پ ن :یکی از مهارتهای یک گوسفند موفق این اس که هر جایی نگوزد .حدئقل گنده گوزی نکند در این سطح. موفقیت بعدی اینس که حوصله چوپان را سر نبرد ،نیازی به بحث اخلاقی نیس .هر گوسفندی بهتر از هر خر دیگری میداند که کجا ایستاده اس . موفقیت آخر اینکه بعد از یک همچین گوزی انتظار نداشته باشد هر دفه چوپان سرپا بگیردش آنهم در توالت فرنگی خودم . راه نجات گوسفند رفتن و چرا کردن در دشت های سرسبز است ،نه ماندن در این کویر کور. در اینجا کسی جوابی برای چرا کردن تو ندارد. تملق یکی مونده به آخر :اگر میفهمیدی چقدر چیزهایی که تو نوشتی یا من حتی در صورت واقعی بودن کسشر محض هستن یا اینکه این چیز ها واسه من چقدر قد نخود هم ارزش ندارن . یا اینکه نظرمن هیچ فرقی نکرده فقط فهمیدم شعاع دایره دید تو چقدره که اونهم دیگه خیلی مهم نیس ، دیگه لازم نبود اینجا چار ساعت کسشر پست کنم ، تا بفهمی با این همه قدرت درک کردن موجوداتی مثل تو رو هم دارم و اونقدر براتون ارزش قائلم که پست حرومتون کنم. تملق آخر بنده : bye forever Thursday, February 10, 20053
يه فيلم نسبتا خوب ديدم البته به علت علل مزخرفه ،نصفه و نيمه
قهرمان داستانش يه صفت داشت که خيلي بهم چسبيد. اونهم درک درستي بود که نسبت به آدم هاي اطرافش داشت. ....به خوبي مي فهميد قرار نيس که کسي لايه هاي عميقش رو درک کنه ....اکثر آدم ها تمام قضاوت هاشون منحصر ميشه به ظاهر همديگه و البته يه چيز ديگه که اون برعکس به قضاوت هاشون کمک مي کنه . ولي حيفه اينجا جندش کنم. 3
من اصولا طرفدار هرگونه بليميدن هرسلف هستم.
قول ميدم بعدش عزاداري کنم و اينها... ولي اينطور که بوش مياد.....زکي يا ذکي يا ظکي يا ضکي يا هر جوري که راضي ميشي ! 3
چرا کسي بهم نمي گه اينقدر وراجي بکنم يا نکنم آنم آرزوس
آنچه يافت مي نشود قبليش بود دونت وري ال ار گان ال بات وان.... 3
Creep When you were here before, couldn't look you in the eye. You're just like an angel, your skin makes me cry. You float like a feather, in a beautiful world I wish I was special, you're so fucking special. But I'm a creep, I'm a weirdo. What the hell am I doing here? I don't belong here. I don't care if it hurts, I want to have control. I want a perfect body, I want a perfect soul. I want you to notice, when I'm not around. You're so fucking special, I wish I was special. But I'm a creep, I'm a weirdo. What the hell am I doing here?. I don't belong here She's running out the door, she's running, she run, run, run, run, run. Whatever makes you happy, whatever you want. You're so fucking special, I wish I was special, but I'm a creep, I'm a weirdo. What the hell am I doing here? I don't belong here, I don't belong here. 3
هيچ وقت نتيجه ها برام جذاب نبودن
هميشه راه حل ها رو دوس داشتم ... از اين دلم ميسوزه ، ولي بايد بگم اکثر اطرافيانم نتيجه هستند و معلول ...کار خاصي هم نميشه کرد 3
چند بار بگا دادم که اين دفه دوميش باشه .
ناجوانمرد خارج از بحث... داداش جاکشم اينجا نشسته ميگه ميدونسي يه پيرمرده تو چين پول بهت مي ده که بکنيش؟ عجب پولداره يارو که آوازه اش به اينجا هم رسيده... ادامه بحث خودمون...خيلي ناجوانمردي... 3
بايد جشن مينيمال نويسان ليليپوتي را در حضور تمام اديبان دربار وخايه مالان و حضار،با پرتاب يک تپه ان ، به گه بکشم.
جز اين چاره اي نيس انگار... 3
کمترين چيزي که مي توني داشته باشي اينکه حدئقل با خودت روراس (راحت) باشي ....
اگه نمي توني ،ريدي.... 3
خب طبيعيس
پيامبران زيادي پيدا کرده ام که گله اي به دنبالم راه افتاده اند و مي خواهند مرا هدايت کنند گوسفند هم گوسفندان قديم . ن:هر خري هر برداشتي مي تونه بکنه ،مهم اينکه شما خودگوسفندپنداريتونو بروز ندين . چون خر صد شرف دارد به گوسفند. 3
اين روز ها تمام دوستان به دنبال سر نخ ها هستند و سعي دارند مرا درونيابي کنند .
آن يکي زنگ ميزند که چرا دپي و اين يکي که چرا کسخل شده اي...؟ مرغ باغ هپروتم ، نيم از عالم پاک چن روزي پريود شده ام. خيلي آنيوژواله واسه کونده اي مثل من. 3
چه فهم و کمالاتي دارن بعضي ها
چه تخصص هايي چه سليقه هايي...! آدم ميگرخد و پشمانش فر مي خورد و ميريزد در برار اين همه سواد گفته بودم از ديکته و دکلمه متنفرم استاد...يادتون هس؟ Wednesday, February 09, 20053
متوجه تغييرات عمده اي شدم .
تو محتويات مغزم . ... ... ... وقتي سوراخش مي کنم جديدا ماده آبي رنگ و لزجي از توش مياد بيرون و تموم هم نميشه . بعد ميدارمش خشک بشه.ميشه مثل شيشه . ايکاروس ميشم دوباره گاهي هم يه سري تصوير سياه سفيد به صورت ناخالصي مي زنه بيرون همينطوري تو همش مي توني عکس منوببيني که معلق آويزونم دارم مي خندم به بچه ماهيهايي که تو اين سرما صداي طوله سگ از خودشون در ميارن اينو يادم رفت بگم گاهي از تو مخم بچه ماهي مي ريزه بيرون بعد من عادتهاي جديدم شروع ميشه وبلاگ ها و کامنتهاي زير فلان سال مي خونم ومي خندم و سيگار... بعد مي شينم پشت کيبورد و به کلمات حکومت مي کنم. بعدشم که الان مدتي انم گرفته از هرچه روشنفکري و روشنگري و روشنفکر و هنرمندان و اديبان مدرن الان من يه چيزاي دارم که اوووپسه اوپسسسسسسه 3
اه اه
هر چي تصادف مزخرف اينجا بايد ... کسي با جناب عالي نبود... خب... کلي بهت حال دادم لباسات رو قهوه اي نکردم ! 3
در حالي که فکم قفل شده بودو مرا داستان عجيبي از ميان کوچه گذر مي داد
آنقدر به خدا و رهگذران ترسناکش خنديدم که وقتي احساس به بدنم برگشت خودم هم کف کرده بودم . پ ن:بعضي از چيز ها آنقدر واقعيتند و آنقدر محض که غير قابل باورند ذهن ما به توهمات نسبي عادت کرده است. 3
دونه دونه پاره ميشن
اصلا قبل از بر خورد با من هي بيشترو بيشتر تا حالا اينقدر ول نشده بودم حس مي کنم مخم پوک شده دارم درس عبرت مي شم . هَهَ هَهَ چقدر بي خيالم ...چرا؟ دو ايت ايف يو دِير ... برم بخوابم ديگه... هان فعلن خالي تر از اونم که... گاهي وقت ها نياز ها آدم رو مريض ميکنن... هيچ ترسي ندارم از اينکه بدونين گاهي چقدر ضعيف هستم چقدر فابل ترحم گرچه خوب مي دونم جذابيتي نداره ولي واقعيت داره... البته فعلن حالم خوبه و هاي هايم... ولي خب انگار مي خوام ريشه يابيش کنم. اين بيماري مزمني رو تو وجودم ريشه گرفته و حال ديگه برام دوست داشتني تر از اين حرفاس که بخوام در مونش کنم. 3
الان حدود دوساعته که دارم به طور مداوم با تام ميخزم
يوهو گوشام سوت ميکشه که خب اونم از بي خوابيه ... شنيدين ميگن يه روز به يه شهر حمله شد و کنار پادگان اصلي شهر تويه آپارتمان قديمي روي نرده تراس نيم متريش يه دختر که لباس هاي ارزون قيمت قهوهاي سوخته تنش بود استريپتيز مي کنه و تمام سرباز هاي شهر وشهر سقوط مي کنه وتمام سرباز هاي دشمن همه محوه محو و دختري که معلوم نيس از چه شرابي اينقدر مسته وبا کدوم آهنگ داره بدنش رو تکون ميده وبرعکس اونچيزي که به نظر مي رسيد همه آدمهاي داستان سقوط مي کنن بجز دختره ..... Tuesday, February 08, 2005Monday, February 07, 20053
گاهي اوقات شايد من واقعا از يه دنياي ديگه
از شما مي خوام بهم جا بديد به اندازه دو زانوي جمع شده و تو انتظار موندن و نموندن زير بارون نگهم دارين بعد همين طور که دستامو ميمالم يا عينک کورم رو با لباسام خشک مي کنم يادم مي آد که اي بابا: من امروز صبح آرشيو رو بلند کرده بودم و توي تراس متروک خونه دور از چشم همه سيگار ميدوديدم بعد دود سيگار بالا ميرفت همين طوري بعد منم همين طوري بعد يه بار ديگه بهش بگم يا نه؟ بگم يا نه؟ وقتي جمع مي شي و سرد مي شي وبي حوصله وصد بار روي پل عابر ميري برمي گردي بعد لابد ديوونه اي لابد ديوونه اي بهت ميگن اول و آخر که بايد بري يا نه؟ ولي فعلا زير بارون يا کارتون يا همينورا پشت کيبورد کسشر بلغور مي کني. اوه... خسته ام. چقدر اين مي چسبه Sunday, February 06, 20053
بچه ها بياين من يه طومار اينترنتي درست كردم كه
مارو كسي اذيت نكنه و اوركات رو باز كنن و اينا بياين ...بياين همه امضا كنيم . آقاي شاهرودي شما اميد اول و اخر ما نسل جوان هستيم ما وبلاگنويسان خوب از شماي خوبتر تقاضا داريم ما رو فيلتر نكين و در زندان موقع خواب بوسمون كنين خليج عربي هم همون خليج فارسه وما ايران و حكومتش رو به به جرج بوش هم بمب سر ما نريزه خيلي خوبه مجلس محترم هم قيمت شتر رو ثابت نگه مي داره كه نوسان هاي ديه مون هم تو بازار بورس كمتر شه و جاي خوش بختي اوركات هم درمصارف قراني الهي استعمال داره و اگه باز نميكنين بگيد كلا ببندنش كه حسديمون نشه وملت برزيل وبيناموس هاي ديگه ثواب نبرن ... در نهايت آرزو سلامتي شما رو داريم و استدعاي اينكه با كاندوم هاي مرغوب مارو بعله 3
من امشب قراره ساعت 3 بامداد سرپا بشاشم از پنجره پايين
اونجا كه گربه هاي يخزده هرشب به گرماي جيقوويق شبانشون آويزون ميشن و منو بيدار ميكنن كس كشا من تازه يه هفتس كه شبا ميخوابم نميشه توي روز بريد يه جاي ديگه آرومتر همديگرو نكنيد. اه اه همچين كه جرج بوش نسلتون رو از زمين كند بهتون ميگم . اه پس اين جرج كي ظهور مي كنه ؟ كونده آهنگ تخميش رو هم بلند مي كنه؟ هرشب يه تيپ مياره كه ما عادت نكنيم يه شب كس خندان يه شب گريان يه شب فراري... 3
ول شدم
ولو شدم ولووو شدم ويولن قرقرو شدم ... ... ... چه مي مي يايي داشتي خبر نداشتيم . دلم تنگيده بيد از برايت... 3
اين روزها همش مي خوابم .
در بيداري هم مي خوابم وميخورم و مي كشم و... ميخواهم تمام مسير تكامل بشر را چند شبه طي كنم ... هي آب از قلقلي قرقره مي كنم تو گلو قلقل قلقل..."ويل يو اند يور فرند...گنا...." Friday, February 04, 20053
حالا که کسشر هاي کهن را کپي پيست کرديم
اين را هم بگيم که آدم اصولا دوست دارد خود را بگوز بدهد....ببخشيد بروز بدهد وگرنه من همان شبي که دک را کشتم يه جايي همين اطراف سرنوشتم را گم کردم . سپس مشاهده شد که شميم متعفن اين يکي را روزي سي چهل تا اسکل بو ميکنند و اينها و حالا با فراخ بال سرنوشت گم شده ام را به گا دادم و آنها... 3
انگار نبايد چيزي رو دودستي بچسبي يا محکم تلقي کني. چون بيشتر افتادنش مي ياد. اون وخ تو هم هي بايد بيشتر بگيريش. انگار که دنيامون از جنس سر خوردن باشه. چي فک کرديد ! اون قد ول مي شم تا دنيا پا در هوا نگهم داره! گاهي مي شه به اين تعادل عجيب غريبي که تو کالبد دنيا نفس مي کشه آويزون موند . | ||
ARCHIVE October 2004 November 2004 December 2004 January 2005 February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 | ||
H A 6 | ||
2 P A | ||
H O M E | ||
M A I L | ||
X M L |